قسمت پنجم فیک در چشمان عمیق تو

سلام به همگی!

خوبید؟از مدرسه و درس ها چه خبر؟!

تولد یشینگ خوابالوی چال چالی اکسو با تاخیر مبارک!!


راستی بچه ها فهمیدین لوهان توی صفحه ی ویبوش دوست دخترشو معرفی کرده؟!!

لوهان لاورا و هونهان شیپرا تسلیت میگم!!!خخخ من مشکلی ندارم ولی قبول دارم دختره مناسب لوهان نیست!

البته حتما لوهان یه چی توش دیده انتخابش کرده دیگه...

دوستان اون هیفده هیجده نفر که میان فیکو بازدید میکنن چرا نظر نمیدن؟!!!

حالا میگیم اصلا دوازده نفر!!نکنه میخونید نظر نمیدید؟!

از اونجایی که دونفر گفتن کلا آمیانه بنویسم سبکمو عوض کردم...قسمتای قبلیم تغییر دادم امیانه کردم...

امیدوارم خوشتون بیاد...

برید ادامه

»قسمت پنجم«

جانشین

صبح به موقع بلند شدم و رفتم تا مسواک بزنم.تو آینه که خودمو دیدم یاد حرف مین جی افتادم که میگفت به خودم برسم.موهامو شونه کردم.فرق کج باز کردم و از پشت گوجه ای بستم.اینکه لباسام همه تیره بودند کلافم کرده بود.گفتم:اه خداااا!!

هه جین صدامو که شنید پیشم اومد.گفت:چی شده؟!

گفتم:یه لباس درست حسابی ندارم!!

-بزار بگردم...راستی چه این مدل مو بهت میاد!!

-ممنون اونی...

هه جین با جدیت دنبال لباس می گشت.یه دست کت دامن سبز و جوراب شلواری مشکی به من داد و گفت:اینارو بپوش.

گفتم:دامن بپوشم؟

-اره چیه مگه؟!

-هیچی...

رفتم و لباسمو عوض کردم.هه جین که منو دید گفت:وایی هه جونگاااا چرا قبلا اینطوری نمی پوشیدی؟خیلی بهت میاد.

لبخند زدم و گفتم:راست میگی؟

هه جین زود از اتاقش یه جفت کفش پا شنه بلند گیر اورد و گفت:بیا!

گفتم:پاشنه بلند؟من نمیتونم باهاشون راه برم!

-چرا میتونی...عادت میکنی...منم اول اینطوری بودم.حالا چی شده یدفعه تغییر کردی؟!

-خب...میخواستم یه روز اینطوری باشم ببینم چی میشه...

-موفق باشی اونی!

-مرسییی من میرم خداحافظ!

-خداحافظ.

به شرکت رسیدم.وارد شدم و گفتم:صبح همگی بخیر!!

مین جی سرش پایین بود گفت:صبح بخیـ...

وقتی سرشو بالا اورد گفت:هه جونگ خودتی؟!

-وا مین جی!یه لباس عوض کردما!

بعد خیلی با ناز رفتم سر جامو و کفش هام تق تق صدا داد.نشستم و گفتم:صبح بخیر!

کیونگسو سرشو بالا اورد.چند لحظه نگام کرد و با لبخند گفت:صبح بخیر!

بکهیون گفت:چی شده؟ اینکه گفتم عین اجوماهایی روت تاثیر گذاشت؟!هههه...چرا عین قورباغه سرتا پا سبز پوشیدی ههههه...

اخم کردم و گفتم:چی گفتی؟!میخواستم فقط یه تنوعی داشته باشم...بزنمت؟!ها؟

-شوخی کردم!!شو-خی!

پوشه ی زردی از کیفم دراوردم و بلند شدم تا به آقای لی تحویل بدم.

با خوشحالی و ناز پوشه ی زردو تو دستم گرفتمو از کنار همکارها رد شدم اما...یک لحظه پام پیچ خورد و تعادلمو از دست دادم.وای چه سوتی ای!!اما زود خودمو کنترل کردم که نیفتم.

بکهیون از دیدن من از خنده ریسه رفت.گفت:واییی...این تنوعه کار دستت میده آخر...ههههه...

گفتم:به تو چه...

بعد رفتم و به آقای لی تحویلش دادم.همگی مشغول کار بودیم.تا اینکه چند دقیقه بعد آقای لی بیرون اومد و گفت:همکارای عزیز!توجه کنید!

همه بهش نگاه کردیم.گفت:راستش نمیدونم خبر بدیه یا خوب...من مدتی باید برم خارج...

جون هیونگ گفت:رئیس اینکه خوبه!

-خب...برای همین از دوستم که خیلی حرفه ایه خواستم تا بیاد و مدتی که نیستم جایگزینم باشه.پس وقتی من نیستم خوب کار کنید.

و بعد رفت داخل اتاقش...چند ساعت گذشت...بکهیون کامپیوترش هنگ کرده بود و من رفتم تا ببینم چش شده...چون من فقط وایساده بودم آقای لی صدام کرد.

رفتم تا ببینم چی میخواد.گفت:برو طبقه ی پنجم.دفتر سمت راست این پوشه هارو تحویل بده...ممنون.

گفتم:حتما رئیس...

و بیرون رفتم و سوار آسانسور شدم.طبقه ی پنجم یه طبقه بالاتر بود.وقتی رسیدم تو راهرو هیچ کس نبود.پوشه هارو به دفتر دادم و وقتی میخواستم برگردم قیافه ی آشنایی دیدم...اوه خدای من...چرا باید دوباره گوم هیون شیکو اینجا ببینم؟

کت شلوار مشکی تنش بود و به خودش رسیده بود.منو که دید گفت:اوه...هه جونگ...چقدر...خوشگل شدی!!

محلش نذاشتم و از کنارش رد شدم.گفت:صبر کن...

به راهم ادامه دادم تا اینکه گفت:خواهش میکنم...

برگشتم و گفتم:چیه؟دوباره میخوای اذیتم کنی؟خسته نشدی؟

گفت:درمورد اونروز معذرت میخوام... اتفاق بدی افتاده بود...اعصابم از دست اون پسره ی احمق خورد شده بود...نمیخواستم اون حرفو بزنم...

بلند گفتم:به کیونگسو توهین نکن!!

صدام تو راهرو پیچید.

گفت:چی؟ها...معلومه خیلی روش تعصب داری.اون دیگه...سر و کلش از کجا پیداش شده؟

-به تو چه؟

-هه جونگ...من که گفتم معذرت میخوام...من...

به ساعتش نگاه کرد و گفت:دیرم شده...دفعه ی بعد با هم حرف می زنیم.

زود سوار آسانسور شدم و گفتم:دفعه ی بعدی وجود نداره!!

اونم سوار شد.اسانسور طبقه ی چهارم ینی شرکت مون متوقف شد.خارج شدم و چشم نازک کردم.

هیون شیک نگاهی کرد و اونم خارج شد.گفتم:هی!برای چی تو هم بیرون اومدی؟چه فکری تو سرته؟

هیون شیک نیشخندی زد و وارد شرکت شد.گفتم:خواهش میکنم کیونگسو رو اذیت نکن...

محل نذاشت و مستقیم به اتاق اقای لی رفت.وای خدای من...یعنی چی میخواد بگه.زود سمت کیونگسو رفتم و گفتم:وای...هیون شیک اینجا اومده...معلوم نیس چی داره به رئیس میگه...تو رو خدا یکاری بکن!

کیونگسو هیون شیکو که از اتاق رئیس دید اخم هاش تو هم رفت.

آقای لی و هیون شیک خارج شدند.قلبم تند می زد...آقای لی گفت:خب همکارا!اینم.......رئیسه جدیدتون!!

0_0...

چی؟!!!رئیس جدید؟رئیس جدیدمون هیون شیکه؟!!باورم نمیشد...اون لحظه داشتم فکر می کردم از من بدشانس تر تو دنیا هست؟!!-_-

هیون شیک گفت:سلام به همگی!من...

به من نگاه کرد و گفت:گوم هیون شیک هستم.

و لبخند شیطانی ای زد.اوه خدا...از عصبانیت پیشونی مو مالیدم...این چه وضعشه؟خداااا...

مین جی هم از دیدنش دهنش باز مونده بود.

هیون شیک به کیونگسو نگاه کرد و گفت:امیدوارم اوقات خوشی...درکناره...هم داشته باشیم!!

کیونگسو از اون نگاه های ترسناکشو تحویل هیون شیک داد.خیلی عصبانی به نظر می رسید.

آقای لی گفت:من آماده ام که برم!یه ماه دیگه می بینمتون!

بلند گفتم:یه ماه؟؟؟!!!!

آقای لی با خنده گفت:اوهوم...خدانگه دار...

چمدونشو برداشت و رفت.همین که آقای لی پاشو از شرکت بیرون گذاشت هیون شیک با خط کش آهنی روی میز کوبید.همه ترسیدیم.گفت:حالا وقتشه...از این به بعد...درست کار کنیم!میخوام یه معاون موقت انتخاب کنم که کارهامو برام انجام بده...

سرمو پایین انداخته بودم و تا جایی که می شد تو میز فرو رفته بودم!!!

-اون خانم!!!

سرمو بالا اوردم.گفت:اها...بله...شما...اسمتون چیه؟

وا چرا اینطوری میکرد؟میخواست اذیتم کنه؟

گفتم:لی...لی هه جونگ...

خودشو به ندونستن زد و گفت:ااااههه خانم لی هه جونگ!تعریفتونو زیاد شنیده بودم!!یه سر بیاین دفترم!!!بقیه به کارتون برسید...

چی؟!!!من...معاونش شدم...اونوقت هر روز باید قیافه ی نحسشو می دیدم.

نفس عمیقی کشیدم.کیونگسو گفت:مراقب باش!

سر تکون دادم.قلبم داشت می اومد تو دهنم!آروم به سمت اتاقش رفتم.وقتی داخل شدم هیون شیک گفت:بشینید خانم لی!

اعصابم از این جور حرف زدنش خورد شده بود!!نشستم روی صندلی روبروی میز کارش.گفتم:کارتونو سریع بگید...باید برم.

هیون شیک گفت:چی شد یدفعه؟چون فهمیدی رئیسم رسمی حرف میزنی؟

-کاری ندارید برم.

-چرا دارم...

رفت و روی صندلیش نشست.گفت:ببین هه جونگ...توی این مدت که من رئیسم حرف حرفه منه...پس تو...توی این یه ماه...ماله...منی!!!

چشمام گرد شد و گفتم:چی؟!!

از پنجره به بیرون نگاه کردم.کیونگسو با اخم داشت به ما نگاه می کرد.

گفت:فکر کنم واضح گفته باشم...ماله من میشی!

-ینی چی؟!

-همین دیگه تو این یه ماه هر چی بگم باید گوش کنی وگرنه اخراجی!

دیگه نمیتونستم باور کنم!!گفتم:این امکان نداره!!!

-میل خودته...میتونی قبول نکنی...

-باشه...اخراجم کن...

هیون شیک جا خورد.گفت:چی؟!حاضری اخراج بشی ولی ...

گفتم:اره...نمیخوام با توی نامرد باشم!!

هیون شیک فکری به سرش زد.گفت:پس چطوره یکم معامله...رو عوض کنیم...چطوره به جای تو اون پسر چشم درشتی که الان زل زده به ما رو اخراج کنم؟!!!!

دیگر کلافم کرده بود.بلند گفتم:چرا این چیزارو با مسائل کاری قاطی میکنی؟!

-اووووه میبینم خیلی دوسش داری...اما...بدون به این راحتیا ولت نمیکنم!

بغضم گرفته بود.گفتم:خیلی پستی!

-اوه...انقد همه چی رو سخت نگیر...یادت نمیاد چقدر همو دوست داشتیم؟

-اشتباه میکردم...کاملا اشتباه می کردم که تو رو دوست داشتم...

-چرا اینطوری میکنی هه جونگا شاید پسر بدی به نظر بیام ولی واقعا...دوستت دارم.

-چرت نگو!

-حالا...قبول میکنی یا...

دستشو روی گردنش کشید و با دهنش صدا دراورد و گفت:یا اون اخراجه.

بعد لبخندی زد.خیلی فکر کردم...نمیخواستم کیونگسو به خاطره من اخراج بشه...گفتم:خیلی خب...

-واقعا مهربونی هه جونگ!

-کاری نداری من برم.

-در ضمن...از اون پسره دوری کن.سمتش بری یا ببینم باهاش حرف میزنی میدونی که...اخـ...را...جه!

با بغض گفتم:باشه...

-در این موردم اگه بهش بگی...دوستای دیگتم...اخراجن...

-باشه...باشه دیگه فهمیدم...

بعد از اتاق بیرون اومدم.درو بستم و چند لحظه پشت در وایسادم.چطور مخفیش میکردم...اه هیون شیک پست فطرت...

نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم بیخیال به نظر بیام.

رفتم و سرجام نشستم.کیونگسو زود گفت:چی گفت؟چی گفت؟

-هیچی...چرت و پرت...

-خب دقیق بگو...

-کیونگسو کار این برگه ها تموم شده بقیه کاراش با تو...

بعد رفتم و مشغول کار شدم.کیونگسو تعجب کرد ولی اونم به کارش ادامه داد.

واقعا...میتونستم این یه ماه لعنتی رو بگذرونم؟!!اه خدا...چطور میتونم هر روز هیون شیکو ببینمو از کیونگسو دوری کنم...قطره ای اشک از چشمام روی برگه ها افتاد...

***

نظر فراموش نشه...


موضوعات: فیک در چشمان عمیق تو,
[ بازدید : 375 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ يکشنبه 16 مهر 1396 ] [ 19:48 ] [ 💮ریــــــ♥ـــــما💮 ]
[ ]
ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]